Romeo

و مرگ مُردن نیست:
و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!
من مرده گان بی شماری را دیده ام
که راه می رفتند؛
حرف می زدند؛
سیگار می کشیدند؛
و خیس از باران
انتظار وُ تنهایی را درک می کردند…

"حسین پناهی"

آخرین مطالب
پیوندها

چرا هیچ احساس گناه و پشیمانی ندارم چرا از اینکه ۳۶۵ روزم را حروم کرده ام شرمسار نیستم .....

صدای در گوشم می‌گویید درست می‌شود نگران نباش اما من دوستم دارم گریه کنم بگوییم خدایا مرا ببخش که زمان با ارزشی که به هدیه کرده ای را حروم کرده ام اما صدای درونم بجای گریه لبخند میزد و می‌گویید جبران میکنی . آیا این صدا امید نام دارد؟ اما ترسناک است نه این نمی‌تواند امید باشد از این صدایی که درون گوشم می پیچد میترسم آیا این صدا امید است؟ اما من صورتش را نیز میبینم که نیش را تا بنا گوشش باز کرده و می‌خندد.  کاش میتوانستم فراری اش بدم و از این بی حسی رها شم و حتی موقعه نوشتن این متن نیز همراه من است و لبخند می‌زند. 

تو چی هستی که مرا رها نمیکنی؟ چرا از خندیدن دست بر نمیداری؟ ازت متنفرم من حتی تو را به وجودم راه ندادم از کجا آمدی؟ لطفا به من بگو آیا تو امید نام داری؟ اما ترسناکی ...

 

آیا این صدا امید نام دارد؟ 

 

 

 

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۹
Romeo Romeoo

هیچ چیز سر جایش نیست... 

نه آن کودک هشت ساله ای که بجای ور رفتن با اسباب‌بازی  هایش و ساختن رویایی در مغزش کار می‌کند و کودکی اش را می خورد .

نه آن پیرمرد سال خورده ای که بجای استراحت در خانه اش گدایی می‌کند.  

نه آن زن زیبایی بجای بازی با بچه اش تن فروشی می‌کند تا خرج بچه اش را دهد‌.

نه آن نخبه ریاضی بجای پیشرفت در علم و ساختن مریم میرزاخانی های دیگر در زندان است.

نه آن محتسب بجای درس دین درس اقتصاد می‌دهد.

و نه من که بجای تست زدن اکنون دارم با گوشی ام ور میروم تا بغض لعنتی ام را نشکنم و باز به دنبال رویا ام روم و دیگران مرا باز مسخره کنند.

میترسم ،میترسم ناگهان بیدار شم و ببینم آن خورشید نیز که در آسمان است و نور می‌دهد به یک بار بیافتد و از پشتش ماه ظاهر شود .

همه چیز واقعی ترین حالت غیرواقعی  است یک واقعی در غیرواقعی نهفته که غیر واقعی اش مشهود تر است اما از دور واقعی به نظر می آید .

 

تو نیز سرجای خودت ایستاده ای؟ و به این جبر ناعادلانه لبخند میزنی؟ 

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۱ ، ۱۹:۳۱
Romeo Romeoo

همه جا را چک کردم اینستا را تلگرام را واتساپ را اما کسی اهمیت نمی‌دهد مگر چه شده چه اتفاق بزرگی افتاده است .......

شاید خیلی عجولم اما نه دارد دیر می‌شود برای دیگران همین موقعه ها بود اما نمی‌شود به یک بار دنیا برای من چپه شود .

ولی باز به امید اینکه خبری شده باشد گوشی ام را باز میکنم آنهایی که مطمعن بودم اهمیت می‌دهند اهمیت دادند اما یک نفرشان مانده که هنوز اهمیت نمی‌دهد 

حالم بد است بغض گلویم را می فشارد. به صدای وویسش گوش می‌دهم تصورش این است دختری بسیار کوچکم با لحنی مهربان و بچگونه با من سخن میگوید . درحالی که بغض کرده ام صدایش لبخند بر روی لبم می آورد. 

 دیگر زیادی چرت و پرت گفتم همینجا تمامش میکنم 

 

 

 

:)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۳۶
Romeo Romeoo

کودکی پر سر و صدا بودم ناگهان خودم را در جایی دیدم همه غربیه بودند هنوز طبع سرد آنجا را به یاد دارم حرف هایشان را به یاد دارم اما بهترین اتفاق زندگی ام را که هنوز با من است به یاد ندارم که چگونه اتفاق افتاد در آن جمعیت سرد حرارت وجودش مرا جذب خودش کرد دخترکی با موهای بافته و بلند شاید با موهایش مرا افسون کرد ارزوی داشتن موهایی همچو او را داشتم .

مرا به کنار خودش کشید در آن انبوه بار منفی که به سمتم می آمد اون مرا دید و نجاتم داد ..

۱۲ سال می‌گذرد که او را می شناسم اما انگار او را قبل از به دنیا آمدنم می‌شناختم در جهانی دیگر نیز با او همکلام شده بودم .

چگونه برایت شعر بنویسم در حالی که وصف کردنی نیستی چگونه احساسم را به تو بگویم؟ 

آن را شکستم چون در دستان تو زیبا بود من آن را در دستان تو تصور کردم هنگامی که دیدمش . 

بهترین اتفاق زندگی ام تو بودی اما آن صحنه آشنایی را به یاد ندارم . اما به یاد دارم‌هنگامی که به خانه می‌رسیدم تو را وصفم میکردم میخواستم به همه بگویم من تو را دارم تو به من احساس غرور میدادی .

این را بدان هرجا که باشی من کنارت ایستاده ام حتی اگر نباشم 

 

 

:)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۵۱
Romeo Romeoo

هنوز گرمای صورتش نگاه لطفش را به یاد دارم خیال میکردم زندگی سرشار از آرامش دارد در شهری پرهیاهو زندگی اش را می‌کند...

برایم محو شده بود اگر در میام جمعیت میدمش نمیشناختمش و نشناختمش خودش سراسیمه به سویم آمد با آن لبخندش که هیچ وقت یادم نمی‌رود نگام کرد صدایم زد او را می شناختم اما غریبه بود برایم به او خندیدم دوباره با آن لبخندش مرا نگریست فهمید او را کامل به یاد نمی آورم گفت من آنم که توانایی نوشتنت را به تو آموخت ناگهان چشمانم برق زد اورا در آغوش کشیدم نگاهش کردم .

اما این به خاطره تبدیل شده کاش بیشتر نگاهش کرده بودم کاش فراموشش نکرده بودم مانند شارزده کوچلو بی آنکه دردی بکشد رفت.

 

:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۳۳
Romeo Romeoo

در این درد و رنج می‌دانم تنها نیستم شاید تو نیز حس من را داشته باشی یا تجربه اش کرده باشی هیچ حسی ندارم اما این هیچی را احساس میکنم آنقدر بی احساسم که نمی‌توانم گریه کنم بخندم....

حرف هایشان در مغزم صورت هایشان در مغزم خنده هایشان در مغزم راه رفتناش نفس کشیدنشان همه در مغزم است می‌خواهم مغزم را دربیاورم آن را عوض کنم . شاید حق با آنهاست من آدمش نیستم خیال پردازم قویی زیبا ...نیستم 

یک نفر را می‌خواهم که مرا نشناسد به من ترحم نکند لبخند زورکی نزند دلسوزی نکند حقیقت را به‌ من بگوید ، بگوید بی عرضه ام باهوش نیستم قویی نیستم 

اطرافیانم می‌گویند تو اینها نیستی اما هنوز ۵ ثانیه نگذشته حرفاشان را می‌خورند لبخندهایی از سر ترحم می‌زنند و می‌روند. 

دیگر خودم را نمی‌شناسم دلم به حال خودم می‌سوزد دیگر نمیتوانم کاری برای خودم کنم انگار حرف هایشان را بلعیده ام 

 

هنوز پیدایش نکردم 

خود واقعی خودم را می‌گویم 

 

چقدر دردناک که نتوانی احساسات را نه با کلمات نه با گریه یا خنده یا هیچ کوفت دیگری بیان کنی 

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۰۷
Romeo Romeoo

۱۰فروردین ۱۴۰۱ ...

باورم نمی‌شود ....

انگار در بعدی دیگر زندگی میکنم که حضور زمان در آن احساس نمی‌شود باورم نمی‌شود هنوز در سال ۹۹ مانده ام بغض گلویم را می‌فشارد سخت است دنیای اطرافت هر روز در حال دگرگونی باشد و تو تنها گوشه ای ایستاده و نظارگر باشی  انگار من یخ زده ام و بقیه در حال زندگی .... حتی نمیتوانم حسم را با کلمات بیان کنم 

این من دیگر آن انسان قبلی نیست نمیشناسمش خود درونم درمن حبس شده و هرکار می‌کند راه فرار را پیدا نمی‌کند. 

دلم میخواد چند روزی نمی‌دانم چه مدت شاید یک عمر ، نباشم هیچ جا پیدایم نکنی دوست دارم آن شمس شم که هیچ وقت یافت نشد اما اگر بروم به همه می‌گویم قلبم درمیگرد اگر بدانم کسی در پی من است اما الان توان رفتن را ندارم فقط چند ماه را می مانم و بعد در زمانش میروم  ..‌ ته مرگ را می‌دانم نمیخواهم در آغوش مرگ بروم فقط میخواهم بروم نمیدانم کجا ..

آن شمس شوم که رفت اما در یاد ها ماند. 

 

 

(یک نکته که درمورد عنوان هست و لازم دیدم بگم اینه که می‌دانم مولانا در پی شمس بود فقط دلم خواست این بار شمس در پی مولانا باشد) 

 

:)

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۱ ، ۱۴:۳۱
Romeo Romeoo

دوباره آن حس به سراغم آمد حس میکردم دارد چمدان هایش را می بندد و مرا ترک می‌کند اما او سر سخت تر از این حرف هاست سفت مرا چسبیده و ولم نمی‌کند دوباره آن سر درد های عصبی دوباره آن قهر ها دوباره آن حرفا ....

آن بغض که گلویم را می فشارد دردش را بیشتر از قبل حس میکنم دارد به گلویم خنجر میزد حتی نمی‌گذارد نفس بکشم هنگامی نفسم را به سختی فرو می‌دهم جلو اش را می‌گیرد دردش را بر وجودم تحمیل می‌کند آنگاه که وجودم از درد سوخت رهایش می‌کند و بعد دوباره تکرار می‌شود .... زود است برای منه ۲۰ساله و سخت امروز سومین نخ سیگار زندگی ام را روشن کردم بوی نیکوتین و کاغذ سوخته اش کل اتاقم را فرا گرفته است این دیگر چیست ؟ بدمزه ترین سیگاری بود که کشیدم هنوز مزه تلخش توی دهنم است اما بغض را همانطور که مرا می‌سوزاند، سوزاند نابودش کرد انگار آب روی آتش بود اما همه اینها برای چند دقیقه بود و منی که دیگر سیگاری برای کشیدین نداشتم به افق محو شدم ای کاش آن را بر لب هایم نگذاشته بودم.. 

و باز یکی دیگر از قول هایم را شکستم آخرش سر اینکار هایم خودم را میشکنم .

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۰۶
Romeo Romeoo

باز آن حس بیهودگی وجودم را فراگرفت بعد از آن همه نصیحت هرچه تلاش کردم نشد شاید خودم نخواستم که بشه بعد از آن همه حرف ها که باخودت مهربان باش این مهربان بودن دیگر چیست؟ دیگر آن آهنگ های پرتنشم مرا شاد نمی‌کند درواقع هیچ چیز دیگر مرا شاد نمی‌کند گند زدم دوباره گند زدم به آنکه با خوش حالی به عملکردم نگاه می‌کرد دوباره دروغ گفتم واضح بگویم تصورش آن بود که این عملکرد واقعیست اما نه نبود آن چیزی بود که من میخواستم کاش به آن دروغ نگفته بودم میدانی نمیخوام دست‌کم گرفته شوم من قویی ام اما نیستم از خودم متنفرم به خودم قول دادم دروغ نگوییم اما باز گفتم اما نه امشب و هیچ شب دیگر را پشت آن نقاب زیبا نمیروم، راستش را بدون هیچ کم و کاست میگوییم بگذار قضاوتم کند اما این قضاوت کوفتی مرا می‌کشد آخر سر همین حرفا به عزرائیل دست می‌دهم وای که چقدر ضعیفم می‌خواهم خودم باشم خود خودم ....

باید مغزم این را بپذیرد که این ستاره درخشان من آن ابر بی بار نیست او فرق دارد مطمعنم من را کمک می‌کند اما باز ترس از قضاوت شدن وجودم را فرا می‌گیرد نه من خیلی احمقم این را نیز میدانم که چند روز دیگر بیشتر قضاوت میشوم نه بس کن او آن ابر بی بار نیست او کسی دیگر ست او تو را نمیرنجاند،او تو را کمک می‌کند دستت را میگرد و از غرق شدن نجاتت می‌دهد. 

 

:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۱۳
Romeo Romeoo

خود آهنگ اینقدر کامل بود که نیاز به توضیح ندارد 


گفتی که ماه تا همیشه هست

قول هات چرا باز شکست 

تقصیر من تقصیر تو 

معنی نمیده بدون تو 

این شهر اصلا مثل قبل نیست 

خندون و خوشحال از این به بعد نیست 

بجز خاطره هیچی توو قلبم نیست 

صدامو داری رفیق من 

از وقتی رفتی من یکی دیگم 

دلم تنگ شده برای تو 

هرشب من میبینم خوابتو 

کاش بودی الان گوش بدی به حرفام 

حس می کنم تنهام وقتی که من هرجا 

سیاه می مونم سیاه میمونم 

سیاه میمونم تا بیای میخونم

 

 

مهراد هیدن 

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۰۹
Romeo Romeoo