شمسی در پی مولانایش
۱۰فروردین ۱۴۰۱ ...
باورم نمیشود ....
انگار در بعدی دیگر زندگی میکنم که حضور زمان در آن احساس نمیشود باورم نمیشود هنوز در سال ۹۹ مانده ام بغض گلویم را میفشارد سخت است دنیای اطرافت هر روز در حال دگرگونی باشد و تو تنها گوشه ای ایستاده و نظارگر باشی انگار من یخ زده ام و بقیه در حال زندگی .... حتی نمیتوانم حسم را با کلمات بیان کنم
این من دیگر آن انسان قبلی نیست نمیشناسمش خود درونم درمن حبس شده و هرکار میکند راه فرار را پیدا نمیکند.
دلم میخواد چند روزی نمیدانم چه مدت شاید یک عمر ، نباشم هیچ جا پیدایم نکنی دوست دارم آن شمس شم که هیچ وقت یافت نشد اما اگر بروم به همه میگویم قلبم درمیگرد اگر بدانم کسی در پی من است اما الان توان رفتن را ندارم فقط چند ماه را می مانم و بعد در زمانش میروم .. ته مرگ را میدانم نمیخواهم در آغوش مرگ بروم فقط میخواهم بروم نمیدانم کجا ..
آن شمس شوم که رفت اما در یاد ها ماند.
(یک نکته که درمورد عنوان هست و لازم دیدم بگم اینه که میدانم مولانا در پی شمس بود فقط دلم خواست این بار شمس در پی مولانا باشد)
:)
واقعیتشو بخوای اول شمس دنبال مولانا بود،از بغداد برای دیدن و جلب توجه مولانا جلال الدین محمد که در ۲۵ سالگی از بهترین واعظان و عاقل ترین عالمان بود عازم قونیه شد .در قونیه جلو ی اسب مولانا رو گرفت و دانشش رو به رُخش کشید ،اینطوری بود که مولانا شمسش رو پیدا کرد...اول شمس و آخر شمس...