واقعی ترین حالت غیر واقعی
هیچ چیز سر جایش نیست...
نه آن کودک هشت ساله ای که بجای ور رفتن با اسباببازی هایش و ساختن رویایی در مغزش کار میکند و کودکی اش را می خورد .
نه آن پیرمرد سال خورده ای که بجای استراحت در خانه اش گدایی میکند.
نه آن زن زیبایی بجای بازی با بچه اش تن فروشی میکند تا خرج بچه اش را دهد.
نه آن نخبه ریاضی بجای پیشرفت در علم و ساختن مریم میرزاخانی های دیگر در زندان است.
نه آن محتسب بجای درس دین درس اقتصاد میدهد.
و نه من که بجای تست زدن اکنون دارم با گوشی ام ور میروم تا بغض لعنتی ام را نشکنم و باز به دنبال رویا ام روم و دیگران مرا باز مسخره کنند.
میترسم ،میترسم ناگهان بیدار شم و ببینم آن خورشید نیز که در آسمان است و نور میدهد به یک بار بیافتد و از پشتش ماه ظاهر شود .
همه چیز واقعی ترین حالت غیرواقعی است یک واقعی در غیرواقعی نهفته که غیر واقعی اش مشهود تر است اما از دور واقعی به نظر می آید .
تو نیز سرجای خودت ایستاده ای؟ و به این جبر ناعادلانه لبخند میزنی؟
:)