Romeo

و مرگ مُردن نیست:
و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!
من مرده گان بی شماری را دیده ام
که راه می رفتند؛
حرف می زدند؛
سیگار می کشیدند؛
و خیس از باران
انتظار وُ تنهایی را درک می کردند…

"حسین پناهی"

آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۸
    She
پیوندها

خسته ام در آخرین لحظه های این سال از زندگیم هی حالم بدتر می‌شود درد تمام وجودم را فرا گرفته است خنده هایم نرمال نیست شادی ام جنون وار است درد روحی و جسمی مغزم را چنگ می‌زند انگار بدنم را دارند سلاخی می‌کنند .

خسته ام از این هزارتو اما اگر از من باز سوال کنی که ارزشش را دارد می‌گویم حتما دارد که باز امتحانش میکنم و باز وارد این مسیر میشوم و هرگز از انتخاب خودم پشیمان نمی‌شوم و باز این درد ها را که هرسال تکرار می‌شود و هرسال بدتر از سال قبل است را تحمل میکنم اری ارزشش را دارد تمام زندگی من به این سه ساعت بستگی دارد.

پس‌تحمل میکنم و باز هم تحمل میکنم 

ولی آیا فقط تحمل کافی است؟؟

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۲ ، ۱۲:۲۶
Romeo Romeoo

نمیدونم چه جوریه وقتی از اعتماد حرف میزنم و میگم بار ها از اعتمادم سو استفاده شده انگار دارم به طرف مقابل این اجازه رو میدم که باز هم همون کار رو کنه و باز بهش فرصت میدم و باز تکرار میکنه 

آدما نفهم ترین موجودات روی زمینن که فکر میکنن خیلی میفهمن 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۵
Romeo Romeoo

چند ماه پیش که فروغ بود هر وقت دلم از این دنیا سرد تر میشد اول میرفتم سراغ فروغ برگه های کاهیش را ورق میزدم به شعرهایش خیره میشدم چقد قلم فروغ برایم حقیقی بود و درکش میکردم 

دوست داشتم برگه های خالی از نوشته اش را به متن های خودم تبدیل کنم اما دیگر فروغ نیست ، نیست که در کنج کتاب خانه ام ببینمش لمسش کنم 

 

هیچ وقت نخواهید فهمید آن کتاب چقدر برای من ارزشمند بود و چرا هر روز غصه نبودنش را میخورم

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۰۷
Romeo Romeoo

خستم 

مغز سرم درد میکنه حتی حوصله اینکه درست جمله بندی کنم هم ندارم دوس دارم با یه نفر حرف بزنم یه نفر ولی خب چرا باید حرف زد اصن؟ چرا باید دیگران رو هم الکی ناراحت کرد 

خیلی خستم اینقد خستم که حتی توان تموم کردن هم ندارم 

نه میتونم تموم کنم نه ادامه بدم نه شروع کنم 

کاش یه دکمه داشت مغزم و میزدم خاموش میشد کاش تموم میشد کاش 

میخوام برم از اینجا کاش می‌فهمیدن و درک میکردن میذاشتن برم راحت شم 

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۰۱
Romeo Romeoo

دارم ادامه می‌دهم 

جالبه است هر وقت که تنها میشوم میگویم این زندگی را تمامش میکنم شاید روزی ده بار این جمله را تکرار کنم اما نوری ته قلبم دارم که دارد کم سو میشو خیلی خیلی سریع تر از آنچه تصور میکردم 

برای خودم وابستگی اینجا کردم که مجبور شم بمانم البته این وابستگی بسیار ناگهانی رخ داد چشم باز کردم و دیدم گرفتارش شدم و هر بار به فکر تمام کردنش افتادم فکر اینکه او هرگز نخواهد فهمید من تمام شده ام خواهد ماند 

اما........

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۰۷
Romeo Romeoo

وقتی شب میشه وقتی همه جا ساکت ساکت میشه باز مغزم شروع میکنه.

شروع میکنه به سرزنش کردن حرف زدن و زدن و زدن

بدنم درد میکنه خیلی خیلی شاید مغزم دردش رو ریخته روی بقیه بدنم نمیدونم فقط اینو میدونم که فقط درد حس میکنم فقط درد.

خسته شدم.

خسته شدم بس هر وقت اومدم پاشم با پتک زدن تو سرم که نه بشین.

از هادی چند وقته خبر ندارم انگار واقعا رفته کاش نرفته بودی کاش با همون صورتت که همیشه یه غرور توش داشت نگام میکردی کاش کمتر توی کتابخونه باهات حرف میزدم کاش فقط یه تخیل نبودی کاش واقعی بودی.

شاید خودم شدم هادی؟

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۳۲
Romeo Romeoo

از امشب (سه شنبه ساعت 10:47 دقیقه شب ۲۳ فروردین 1401) همان آدم قبلی میشوم خود واقعی ام را از آن کمند منفور بیرون خواهم کشید.

خسته میشوم اما کم نمی آورم به همه می‌گویم من اصلی کیست درد برگشت خود واقعی ام را تحمل میکنم

قول می‌دهم این نقاب پر زرق و برق را پاره کنم و خود واقعی ام را به همه نشان دهم.

این مطلب را ده ماه پیش نوشتم و آن را برداشتم.

ترسیدم، ترسیدم آنچه که می خواهم نشوم ترسیدم خود واقعی ام نشوم ده ماه گذشت و من باز ترسیدم .

اما دیگر فرصتی ندارم که بترسم .

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۱۹:۲۵
Romeo Romeoo

نزدیک بودا کافی بود چنگ بزنم طرفش تا بگیرمش ولی تا دست دراز کردم دور شد خیلی دور .....

 

:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۱ ، ۱۶:۴۷
Romeo Romeoo

به تو قول دادم که دیگر دروغ نگویم مرا سخت بخشیدی و به من فرصتی دوباره دادی به من اجازه دادی خود حقیقی ام باشم نه نمایشی از یک بعد دیگرم

خودم خواهم شد و خداهم ماند.

سخت است بسیار و بسیار سخت تر از آنچه که سه سال تظاهر به آن کردم در خرداد و تیر تلاش کردم خودم باشم اما نشد اما تو نمی‌دانستی من یک آدم جعلی در روبه رویت هستم اما دیشب فهمیدی و مرا بخشیدی اما اه از آن سوالت که گفتی آیا خودت را نیز میتوانی ببخشی؟؟ حقیقتش نه نمیتوانم اما تا این را گفتم گفتی باز خودت را بخاطر گذشته است سرزنش کردی؟ 

و به من زل زدی و خندیدی 

از امروز خودم را میبخشم بخاطر تمام دروغ هایی که به خودم گفتم بخاطر تمام من نبودن ها 

راه دیگری از این هزارتو پیدا خواهم کرد و از آن راه میروم میدانم سخت خواهد بود کمی از آدم های با ارزش زندگی ام دور خواهم شد اما آنها می دانند برای چه بوده است و به من افتخار می‌کنند. 

 

:)

۰ نظر ۱۲ آبان ۰۱ ، ۱۲:۳۱
Romeo Romeoo

امروز اولین روز رفرشم بود تلاش دوبارم برای بازگشت به زندگی برای پیدا کردن منه دوباره توی این یک سالی که گذشت یک نفر خود من را به من نشان داد یک نفر چگونه برگشتن به زندگی و یک نفر مرا قضاوت نکرد و یک نفر دیگر همه اینها و حتی فرا تر از آن را به من نشان داد قویی بودن شجاع بودن و..........

من زندگی امسالم را مدیون چهار نفر هستم که اگر نبودند الان منی نبود که بنویسد و وبلاگ رومئویی هرگز پا نمی‌گرفت.

این یکسال برایم بدترین اتفاق خوب بود به امسال که نگاه میکنم تاریکی مطلق را می‌بینم که ترک خورده است و نور ازآن پیداست و میدرخشد :) بگذریم...

همه اینها مقدمه ای بود که بگوییم امروز که به کتابخانه رفته بودم تا کتاب هایم را پس بدهم جایت خیلی خیلی خالی بود وقتی تنها بین کتاب ها میچرخیدم همش میگفتم کجایی؟؟ کجایی؟؟ یادت هست که چقد باهم به کتابخانه می آمدیم؟؟ در قسمت کودکان می‌نشستیم و ریاضی به من یاد میدادی :) آن صندلی های کوچک با آن میز کوتاه صورتی هرکس که از کنارمان می‌گذشت با صورتی بهت زده و همراه با خنده مارا می‌نگریست و می‌گذشت و ما در دنیای خود سیر میکردیم. قبل از هر قرارمان اول به نیک نفس میرفتیم و بعد از آن پارک مخفوف کنارش و بعد اسکیمو تا شیرشکلات بخوریم و بعد از آن در شهر و جاهای کشف نشده دیگرش ....

اما اما امروز باید می‌بودی و ذوق من را که کتاب تولستوی را پیدا کرده بودم میدی هر لحظه حس میکردم می آیی و روی شونه ام میزنی و میگویی صدبار به تو گفتم کف کتابخانه نشین اینجا موش دارد و من با بی اعتنایی کار خودم را میکردم و به صورتت زل میزدم و به آن چشمانت که از خشم از کاسه در آمده بود می خندیدم ........

 

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۱۶
Romeo Romeoo