Romeo

و مرگ مُردن نیست:
و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!
من مرده گان بی شماری را دیده ام
که راه می رفتند؛
حرف می زدند؛
سیگار می کشیدند؛
و خیس از باران
انتظار وُ تنهایی را درک می کردند…

"حسین پناهی"

آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۸
    She
پیوندها

دوباره آن حس به سراغم آمد حس میکردم دارد چمدان هایش را می بندد و مرا ترک می‌کند اما او سر سخت تر از این حرف هاست سفت مرا چسبیده و ولم نمی‌کند دوباره آن سر درد های عصبی دوباره آن قهر ها دوباره آن حرفا ....

آن بغض که گلویم را می فشارد دردش را بیشتر از قبل حس میکنم دارد به گلویم خنجر میزد حتی نمی‌گذارد نفس بکشم هنگامی نفسم را به سختی فرو می‌دهم جلو اش را می‌گیرد دردش را بر وجودم تحمیل می‌کند آنگاه که وجودم از درد سوخت رهایش می‌کند و بعد دوباره تکرار می‌شود .... زود است برای منه ۲۰ساله و سخت امروز سومین نخ سیگار زندگی ام را روشن کردم بوی نیکوتین و کاغذ سوخته اش کل اتاقم را فرا گرفته است این دیگر چیست ؟ بدمزه ترین سیگاری بود که کشیدم هنوز مزه تلخش توی دهنم است اما بغض را همانطور که مرا می‌سوزاند، سوزاند نابودش کرد انگار آب روی آتش بود اما همه اینها برای چند دقیقه بود و منی که دیگر سیگاری برای کشیدین نداشتم به افق محو شدم ای کاش آن را بر لب هایم نگذاشته بودم.. 

و باز یکی دیگر از قول هایم را شکستم آخرش سر اینکار هایم خودم را میشکنم .

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۰۶
Romeo Romeoo

باز آن حس بیهودگی وجودم را فراگرفت بعد از آن همه نصیحت هرچه تلاش کردم نشد شاید خودم نخواستم که بشه بعد از آن همه حرف ها که باخودت مهربان باش این مهربان بودن دیگر چیست؟ دیگر آن آهنگ های پرتنشم مرا شاد نمی‌کند درواقع هیچ چیز دیگر مرا شاد نمی‌کند گند زدم دوباره گند زدم به آنکه با خوش حالی به عملکردم نگاه می‌کرد دوباره دروغ گفتم واضح بگویم تصورش آن بود که این عملکرد واقعیست اما نه نبود آن چیزی بود که من میخواستم کاش به آن دروغ نگفته بودم میدانی نمیخوام دست‌کم گرفته شوم من قویی ام اما نیستم از خودم متنفرم به خودم قول دادم دروغ نگوییم اما باز گفتم اما نه امشب و هیچ شب دیگر را پشت آن نقاب زیبا نمیروم، راستش را بدون هیچ کم و کاست میگوییم بگذار قضاوتم کند اما این قضاوت کوفتی مرا می‌کشد آخر سر همین حرفا به عزرائیل دست می‌دهم وای که چقدر ضعیفم می‌خواهم خودم باشم خود خودم ....

باید مغزم این را بپذیرد که این ستاره درخشان من آن ابر بی بار نیست او فرق دارد مطمعنم من را کمک می‌کند اما باز ترس از قضاوت شدن وجودم را فرا می‌گیرد نه من خیلی احمقم این را نیز میدانم که چند روز دیگر بیشتر قضاوت میشوم نه بس کن او آن ابر بی بار نیست او کسی دیگر ست او تو را نمیرنجاند،او تو را کمک می‌کند دستت را میگرد و از غرق شدن نجاتت می‌دهد. 

 

:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۱۳
Romeo Romeoo

خود آهنگ اینقدر کامل بود که نیاز به توضیح ندارد 


گفتی که ماه تا همیشه هست

قول هات چرا باز شکست 

تقصیر من تقصیر تو 

معنی نمیده بدون تو 

این شهر اصلا مثل قبل نیست 

خندون و خوشحال از این به بعد نیست 

بجز خاطره هیچی توو قلبم نیست 

صدامو داری رفیق من 

از وقتی رفتی من یکی دیگم 

دلم تنگ شده برای تو 

هرشب من میبینم خوابتو 

کاش بودی الان گوش بدی به حرفام 

حس می کنم تنهام وقتی که من هرجا 

سیاه می مونم سیاه میمونم 

سیاه میمونم تا بیای میخونم

 

 

مهراد هیدن 

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۰۹
Romeo Romeoo

گرفتار شدم گرفتار رفتار خودم گرفتار تظاهرم گرفتار زدن حرفای مثلا انگیزشی به بقیه گرفتار لبخند زدن گرفتار خندیدن گرفتار اینکه همه فکر کنند حالت از همه بهتره ولی در حال آتش گرفتی . مغزم دارد منفجر می‌شود خودم را دیگر نمیشناسم انگار کسی دیگرم انگار من واقعی در یک جای این زندگی کوفتی گمشده و پیدا نمی شود دیگر نمی‌دانم چه گهی بخورم تا پیدا شود نیست هیچ جا گشششتتمم خیلی زیاد اما نبود حتی در آن کمد کوفتی نبود خیلی گشتم خیلی.. دارد غرق می‌شود دیگر دست و پا نمی‌زند دیگر به امید آنکه روزی از کمدش بیرون بیاید نیست دارد به خوابی عمیق می‌رود..‌‌‌‌..

کاش میشد آدم بمیرد و دوباره زنده شود و می‌دانست چگونه زندگی کند 

 

:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۵۹
Romeo Romeoo

قلبم درد می‌کند از خودم بیزارم همیشه عین جو زده ها اولش خوبم اما باز جا میزنم جا نمیزنم انرژی کافی را نمیزارم شاید نمیخوام با این واقعیت که جا میزنم کنار بیایم از تعریف های الکی که برای دلخوشی به من می‌گویند بدم می آیند در جهنمم ولی فقط از درون میسوزم دوست دارم  جیغ بزنم به همه بگوییم من حالم خوب نیست و آنها نگویند نه تو که خوبی چیزت نیست تب داری؟نه نههه من تب ندارم قلبم تیکه تیکه شده است ایا میتوانی قلبم را زیر این همه پوست و گوشت و استخوان ببینی؟ حالا میفهمم چرا بدن آدمی از بلور نیست تا درونش را ببینند تا بتواند تظاهر کند تظاهر به اینکه خوب است لبخند های مصنوعی بزند در حالی که دارد آن بغض کوفتی اش را حضم می‌کند 

دوست دارم به کسی بگوییم چه مرگم است اما میترسم میترسم قضاوت شم یا توهمی در ذهن کسی ایجاد کنم میدانی ترس بدترین چیز است اگر ترسو نبودم شاید الان از دست آورد هایم برایتان میگفتم نه از کسی که در یک اقیانوس عمیق در حال غرق شدن است و هی دست و پا می‌زدند که به روی آب بیایید اما خسته می‌شود ودر اعماق آن دریایی که در ناکجا آباد است می‌رود اما نه باز آن حس بقایش گلویش رو می‌گیرد و به روی آب می آید اما هر کسی یک توانی دارد شاید یک روز دیگر برایش بقا ارزش نداشته باشد و بگذارد راحت غرق شود........

 

:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۱۷
Romeo Romeoo

میدانی وقتی خیلی برده و خسته از دنیام به غار کوچک تنهاییم پناه میبرم آنجا تاریک تاریک بدون هیچ صدایی ست اغراق را بس کنم کمی صدا می آید 😅 آخر کدام کمد در این دنیای پر هیاهو بی صدا می‌تواند باشد؟!

هنگامی که به درونش پناه میبرم انگار از آن دنیا خارج شدم انگار منی دیگر وجود ندارد حتی اگر کسی وارد اتاقم شود فکر می‌کند من نیستم در حالی که هستم همین گوشه کنار ها فقط باید پیدایم کنی اما هیچ وقت تلاش نکردی پیدایم کنی در حالی که کنارت بودم کنار کنارت درست زیر گوشه چشمت اما تو حتی به خودت زحمت ندادی... شاید اگر دوبار دیگر صدایم زده بودی خودم می آمدم اما حتی اینقد هم زحمت نکشیدی .... شاید خسته بودی خسته از این همه دویدن و نرسیدن خسته از این همه نصیحت که به هیجا نرسید اما نه تو خسته نیستی تو فقط میخواهی مرا مثل خودت کنی فقط میخواهی مثل خودت تظاهر کنم ولی من زیر بار نمیروم من این دنیا را این گونه نمی‌خواهممم ، نمی‌خواهم مثل تو تظاهر کنم که همه چیز خوب است. نه نیست خوب نیست هر روز افتضاح تر از دیر روز است. 

نفس کشیدن دیگر به درد نمی‌خورد اما نه صبر کن شاید اوضاع بهتر شود ... شاید.....

درون خودم کمدی ساختم که خود من را درونش حفظ کرده که هیچ کس سعی نکرد پیدایش کند سعی نکرد صدایش بزند سعی نکرد بهش گوش دهد سعی نکرددد....

هر وقت خودش از کمد آمد بیرون رانده شد تحقیر شد تفکراتش را پوچ خواندن مسخرش کردن گفتن فک کردی قهرمانی که میتونی کل دنیا رو نجات دهی؟ تو فقط یه تخیلی.....

 

آه کمدم تو را خیلی دوس دارم تو مرا در خودت حفظ کرده ای انگار یه مومیایی درون تابوتم که می‌تواند نفس بکشد آن هم به سختی خیلی خیلی سخت دیگر دارد نفسش بند می آید اما باز به امیدی روزی که از کمدش بیرون آید نفس می‌کشد .

 

:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۱۰
Romeo Romeoo

همیشه به خودم قول میدم هی قول می‌دهم سه سالی ست که به خودم قول میدم لابد با خودت می‌گویی چه قولی؟؟! چه کاری آنقدر مهم است که هر سال تمدید می‌شود اما تو در اشتباهی این کاری نیست که تکرار می‌شود این یک آرزو است که هی تکرار می‌شود در واقع شروع یک کار است اما سه سال است از آن آرزو می‌گذرد و من هی با خودم قول می‌دهم که میرسم سه سال است که فقط قول می‌دهم ولی هی زیر آن میزنم  

 

 

شازده کوچولو:  یک روز،  من شاهد چهل و چهار بار غروب خورشید بودم ....... می‌دانی.... وقتی انسان تا این حد غمگین است دوست دارد به تماشای غروب خورشید بنشیند 

- بنابراین در آن روز چهل و چهار بار تو تا این حد غمگین بودی ؟ 

اما شازده کوچولو پاسخی نداد 

 

(اتاقم حتی پنجره ندارد که به تماشای غروب خورشید بنشینم) 

 

 

 

:)‌  

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۰۰ ، ۱۸:۱۵
Romeo Romeoo

از مقدمه چینی بدم می آید سه سالی هست که چیزی ننوشتم  میروم سر اصل مطلب smiley

هر بار که در اوج تنهایی ام شازده کوچولو از سیارکش مرا می‌خواند هر بار که بازش میکنم جلوه ای جدید ازش را می بینم هر بار که می خوانمش با خودم می‌گویم یک نویسنده باید چقدر خلاق و چقدر باسواد باشد که کتابی بنوسید که حتی در خور فهم بچه دوتا ساله تا کهن سالی ۹۰ ساله باشد هر یک به طبع خود درکی ازش دارد اما من گویا عاشقش هستم عاشق جواب ندادن هایش سوال پرسیدن هایش گویا عظمتی در نگاهش است که از جهانی وسیع آمده نه از سیارکش که نگران بائوب هایش باشد که نکند آنقدر رشد کند که خانه اش تنگ شود اما من اجازه دادم بائوب هایم زیادی رشد کنند آنقدر که زندگی ام تنگ شود آنقدر بزرگ شدن که نفس کشیدن نیز سخت شده ست 

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۲۴
Romeo Romeoo