شاید یک روز از یادم بروی
شاید یک روز چشمان مشکی ات را فراموش کنم
حالم از این حالت مضحک خودم بهم میخورد قرار نبود برای من اتفاق بیافتد.
امیدوارم زودتر فراموشت کنم و مانند بعضی از آرزوها و خواسته هایم توهم دست نیافتنی باشی و هستی.
با خودم میگویم دیگر تمام شده دیگر فکرم را مشغول نمیکنم اما همچنان به ذهنم می آید....
نه دیگر تمام شده ای برای من تمام شده ای
آرزو میکنم کاش دیگر نبینمت اما خودم خوب میدانم ته دلم دوست دارم یک بار دیگر ببینمت
من در تنگنای تو گیر کرده ام و ای کاش این اتفاق هیچ وقت نمی افتاد.
:)