هیچ چیز مثل سابق نیست
آدم های اطرافم روابطم همه و همه انگار خاکستری تر شده اند دارند ازبین میروند انگار بخاطر رودربایستی حفظ شده اند کافی ست لغزشی ایجاد شود از هم فروخواهد پاشید
....
خستم
هیچ چیز مثل سابق نیست
آدم های اطرافم روابطم همه و همه انگار خاکستری تر شده اند دارند ازبین میروند انگار بخاطر رودربایستی حفظ شده اند کافی ست لغزشی ایجاد شود از هم فروخواهد پاشید
....
خستم
هر وقت دلتنگ بودم بیان مرا به آغوش خودت دعوت میکرد
چقد وقتی بود که فراموش کرده بودم وبلاگ دارم...
چند سال است هر روز تکرار میشود
بی خوابی ها
زیاد خوابیدن ها
نشخوار فکری ها
دعوا ها
زیاد فیلم دیدن ها
تنفر از ادم ها
بیشتر تنها ماندن ها
سناریوهای غیرواقعی ساختن ها
تپش قلب ها
حالت تهوع ها
ترس ها
قورت دادن بغض ها
تحقیر شدن ها
فراموش کردن ها
فراموش کردن وجودم ، خودم خود واقعی ام
کاش ابر بودم
همراه باد به ناکجا آباد میرفتم هنگامی که غم وجودم را فرامیگرفت هرکجا که دلم میخواست میگریستم و مردم مرا رحمت الهی میخوانند.
دوست دارم هرچیزی بودم جز انسان ....
شاید اگر انسانی بودم که دیگران مرا قبول داشتند و بیهوده نبودم برایم آسان تر بود اما او میگوید باید خودت را قبول داشتی تا دیگران تو را بپذیرند اما هنوز نمیتوانم این جمله را هضم کنم انگار به دنبال کسی ام که دستم را بگیرد اما نیست ....
من حتی دارم زیر قول های خودم میزنم دیگر خودم هم خودم را قبول ندارد از دیگران چه انتظاری میرود؟؟
:)
الان که تنها تر شدم حتی اگر بمیرم کسی نخواهد فهمید حتی خانوادم انها نیز فکر میکنند یا دارم درس میخوانم یا فیلم میبینم سرم در کار خودمم است و فردای آن رو وقتی مامانم بخواهد با نفرت من را بیدار کند شاید متوجه میشود که من مردم شاید هم نشود او روی شغلش بسیار حساس و جدیست و من آن لحظه از صبح اهمیتی برایش ندارم.
پدرمم که تا ظهر به سمت اتاق من نمی آید...
بردارم؟!! مگه هست؟ اما برای من دیگر عنوان بردار را ندارد اون نیز من را به عنوان خواهر خودت نمیداند ولی این قضیه نباید اینقد من را ناراحت کند و قلبم را بخراشد......
رفیق؟ آن هم تمام شد
بله من تنهاتر شدم دیگر کسی را نمیشناسم که بتوانم به او اعتماد کنم و او نیز به من
بتوانم بدون آنکه ناراحت شود نگرانش شوم احوالش را جویا شوم مراقبش باشم و از اعتمادم سواستفاده نکند
:)
"هرجور راحتی"
دیگر کشش نداد و با یه جمله تمامش کرد همه آن ۱۵ سال را
The second someone mentioned you were all alone
I could feel the trouble coursing through your veins
Now I know, it's got a hold
Just a phone call left unanswered had me sparking up
These cigarettes won't stop me wondering where you are
Don't let go, keep a hold
If you look into the distance, there's a house upon the hill
Guiding like a lighthouse
It's a place where you'll be safe to feel our grace
'Cause we've all made mistakes
If you've lost your way
I will leave the light on
I will leave the light on
I will leave the light on
I will leave the light on
Tell me what's been happening, what's been on your mind
Lately, you've been searching for a darker place to hide
That's alright
But if you carry on abusing, you'll be robbed from us
I refuse to lose another friend to drugs
Just come home, don't let go
If you look into the distance, there's a house upon the hill
Guiding like a lighthouse
It's a place where you'll be safe to feel our grace
'Cause we've all made mistakes
If you've lost your way
I will leave the light on
I will leave the light on
I will leave the light on
I will leave the light on
I will leave the light on
If you look into the distance, there's a house upon the hill
Guiding like a lighthouse
It's a place where you'll be safe to feel our grace
And if you've lost your way
If you've lost your way
I will leave the light on
And I know you're down and out now, but I need you to be brave
Hiding from the truth ain't gonna make this all okay
I see your pain
If you don't feel our grace and you've lost your way
Well, I will leave the light on
I will leave the light on
'Cause I will leave the light on
اعتماد کلمه ای که برایش چندی پیش خیلی احترام قائل بودم اما حالا برایم بی ارزش است هر کسی به نحوی باعث شد که باز این کلمه را زیر سوال ببرم هر چقد راستگو تر بودم در مقابلم انسانی دروغگو قرار گرفت
متنفرم از خودم از اعتماد بی جایی که به هرکسی نشناخته کردم متنفرم از تو که میدانستی چقد سر این موضوع که دیگر نمیتوانم اعتماد کنم حساسم و باز هم دروغ گفتی و ادامه دادی و دادی .....
متنفرم از خودم بخاطر این چند سال حیاتی زندگی ام صرف تو کردم که اعتماد کردم که درکت کردم با دردت گریه کردم با خنده ات خندیدم، برایت نوشتم
دوست دارم داد بزنم بگم به هیچکس اعتماد نکنین هیچکس هیچکس
ذهنم آنقد درگیر است که حتی نمیتوانم تمرکز بگیرم نمیدانم کجام دارم چیکار میکنم خالی از احساسم حتی بی حسی خودم را حس نمیکنم درواقع هیچ چیزی را حس نمیکنم خدر شده ام
دوست دارم مغزم را بردارم .
:)