کاش ابر بودم
همراه باد به ناکجا آباد میرفتم هنگامی که غم وجودم را فرامیگرفت هرکجا که دلم میخواست میگریستم و مردم مرا رحمت الهی میخوانند.
دوست دارم هرچیزی بودم جز انسان ....
شاید اگر انسانی بودم که دیگران مرا قبول داشتند و بیهوده نبودم برایم آسان تر بود اما او میگوید باید خودت را قبول داشتی تا دیگران تو را بپذیرند اما هنوز نمیتوانم این جمله را هضم کنم انگار به دنبال کسی ام که دستم را بگیرد اما نیست ....
من حتی دارم زیر قول های خودم میزنم دیگر خودم هم خودم را قبول ندارد از دیگران چه انتظاری میرود؟؟
:)