میدانی وقتی خیلی برده و خسته از دنیام به غار کوچک تنهاییم پناه میبرم آنجا تاریک تاریک بدون هیچ صدایی ست اغراق را بس کنم کمی صدا می آید 😅 آخر کدام کمد در این دنیای پر هیاهو بی صدا میتواند باشد؟!
هنگامی که به درونش پناه میبرم انگار از آن دنیا خارج شدم انگار منی دیگر وجود ندارد حتی اگر کسی وارد اتاقم شود فکر میکند من نیستم در حالی که هستم همین گوشه کنار ها فقط باید پیدایم کنی اما هیچ وقت تلاش نکردی پیدایم کنی در حالی که کنارت بودم کنار کنارت درست زیر گوشه چشمت اما تو حتی به خودت زحمت ندادی... شاید اگر دوبار دیگر صدایم زده بودی خودم می آمدم اما حتی اینقد هم زحمت نکشیدی .... شاید خسته بودی خسته از این همه دویدن و نرسیدن خسته از این همه نصیحت که به هیجا نرسید اما نه تو خسته نیستی تو فقط میخواهی مرا مثل خودت کنی فقط میخواهی مثل خودت تظاهر کنم ولی من زیر بار نمیروم من این دنیا را این گونه نمیخواهممم ، نمیخواهم مثل تو تظاهر کنم که همه چیز خوب است. نه نیست خوب نیست هر روز افتضاح تر از دیر روز است.
نفس کشیدن دیگر به درد نمیخورد اما نه صبر کن شاید اوضاع بهتر شود ... شاید.....
درون خودم کمدی ساختم که خود من را درونش حفظ کرده که هیچ کس سعی نکرد پیدایش کند سعی نکرد صدایش بزند سعی نکرد بهش گوش دهد سعی نکرددد....
هر وقت خودش از کمد آمد بیرون رانده شد تحقیر شد تفکراتش را پوچ خواندن مسخرش کردن گفتن فک کردی قهرمانی که میتونی کل دنیا رو نجات دهی؟ تو فقط یه تخیلی.....
آه کمدم تو را خیلی دوس دارم تو مرا در خودت حفظ کرده ای انگار یه مومیایی درون تابوتم که میتواند نفس بکشد آن هم به سختی خیلی خیلی سخت دیگر دارد نفسش بند می آید اما باز به امیدی روزی که از کمدش بیرون آید نفس میکشد .
:)