Romeo

و مرگ مُردن نیست:
و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!
من مرده گان بی شماری را دیده ام
که راه می رفتند؛
حرف می زدند؛
سیگار می کشیدند؛
و خیس از باران
انتظار وُ تنهایی را درک می کردند…

"حسین پناهی"

آخرین مطالب
پیوندها

کاش می‌شد محو شوم غیب شوم ناپدید شوم "نباشم" 

نمیدانم

در این دنیا نباشم، لحظه ای نباشم .

بغض گلوم را می‌فشارد بدنم درد می‌کند خسته ام بسیار خسته ام 

یک عمر برای خواب احتیاج دارم 

یک عمر برای نبودن و تنها بودن احتیاج دارم.

رهایم کنید بگذارید نباشم .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۴ ، ۰۱:۱۲
Romeo Romeoo

حس جدیدی را دارم احساس میکنم تمام روحم او را مطلبد اما خودم حسم را پس میزنم . من ؟؟؟ نه قرارمان این نبود باورم نمی‌شود برای من اتفاق افتاده است .

ناگهان ترسیدم نتوانستم نگاهش کنم.

ترسیدم ، ترسیدم نگاهم برا بخواند با خودم کلنجار رفتم باز نگاهش کردم دنیای من روشن تر شده بود رنگ گرفته بود شور و شوقم برای زندگی دوچندان شد.

به دنبال نشانه ای برای نفرت در او گشتم اما به پروانه هایم بیشتر غذا دادم.

چشمان زیبایش، تعجب کردن هایش ، حزف زدنش همه و همه برای خوشایند بود .

ناخودآگاه در تماشایش غرق شدم صدایش را نشنیدم و فقط و فقط او بود که وجود داشت و "کاش این لحظه تا ابد باقی می‌ماند "

فکر اینکه آیا حسم را درست شناخته ام مغزم را می‌خورد این حس را نمی‌شناسم پر از درد است ترسناک است اما باز دلم می‌خواهد او را ببینم و باز تجربه اش کنم.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۴۷
Romeo Romeoo

خودم را گم کرده ام 

در میان هیاهوی زمان گم شده ام گویا زمان پیش می‌رود اما من در عقب تر نفس نفس زنان به دنبالش میدوام دستم را دراز میکنم تا آن را بگیرم اما در می‌رود.

نکند زمانم را هیولاها میخورند؟ شاید روحمم را هم دارند می‌خورند هیولاهای نمک به حرام پول هایم را می‌خورند، چیز جدید برای خوردن پیداکرده اند آنقدر روح و مغزم را خورده اند الان وقت چیز های مادی شده است.

حریص و گرسنه حمله می‌کنند و همه چیز را می‌خوردند .

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۲:۲۰
Romeo Romeoo

دیگر رها کردم می‌گذارم هرچه پیش آید خوش آید. 

تنها تلاشم این است که به خودم اعتماد داشته باشم.

اما انگار خودم را هم رها کرده ام در گوشه ای نشسته ام و خودم را از بیرون نظاره میکنم. باید به خودم بیایم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۳۴
Romeo Romeoo

اومدم دانشگاه از کنکور دادن و تلاش نکردن خسته شده بودم اما چرا حسرت میخورم؟ منکه تلاش نکردم چرا پذیرش این رشته واسم سخته؟ همش دارم به خودم فرصت میدوم به رشته ای که انتخاب کردم فرصت میدم توی کلاس از همه بزرگ ترم ولی باز واسم اهمیتی نداره شرایط برام گنگه الیته شرایط ذهنی خودم اما وضعیتی که توشم واسم واضحه 

وقتی وارد این خوابگاه شدم حس کردم قبلا اینجا بودم تک تک جاهاش واسم آشنا بود و این حس وقتی خیلی عجیب شد که هم اتاقی ترم آخرم گفت جوری رفتار میکنی که انگار قبلا اینجا بودی یا سال آخریه که اینجایی 

هر وقت پام رو توی دانشکده میذارم حسرت اینکه تلاش نکردم وجودم رو میگیره بیشتر احساس کمبود و کم بودن میکنم اینکه من نتونستم به چیزی که میخوام برسم احساس مرگ دارم هوففف 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۳ ، ۰۲:۲۶
Romeo Romeoo

هیچ چیز مثل سابق نیست

آدم های اطرافم روابطم همه و همه انگار خاکستری تر شده اند دارند ازبین می‌روند انگار بخاطر رودربایستی حفظ شده اند کافی ست لغزشی ایجاد شود از هم فروخواهد پاشید 

....

 

خستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۰۲:۴۰
Romeo Romeoo

هر وقت دلتنگ بودم بیان مرا به آغوش خودت دعوت میکرد 

چقد وقتی بود که فراموش کرده بودم وبلاگ دارم...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۳ ، ۰۰:۰۵
Romeo Romeoo

چند سال است هر روز تکرار می‌شود 

بی خوابی ها 

زیاد خوابیدن ها

نشخوار فکری ها 

دعوا ها 

زیاد فیلم دیدن ها 

تنفر از ادم ها

بیشتر تنها ماندن ها 

سناریوهای غیرواقعی ساختن ها 

تپش قلب ها 

حالت تهوع ها 

ترس ها 

قورت دادن بغض ها 

تحقیر شدن ها 

فراموش کردن ها 

فراموش کردن وجودم ، خودم خود واقعی ام 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۰۲ ، ۰۳:۲۰
Romeo Romeoo

کاش ابر بودم

همراه باد به ناکجا آباد میرفتم هنگامی که غم وجودم را فرامیگرفت هرکجا که دلم میخواست میگریستم و مردم مرا رحمت الهی می‌خوانند. 

دوست دارم هرچیزی بودم جز انسان .‌‌‌...

شاید اگر انسانی بودم که دیگران مرا قبول داشتند و بیهوده نبودم برایم آسان تر بود اما او می‌گوید باید خودت را قبول داشتی تا دیگران تو را بپذیرند اما هنوز نمیتوانم این جمله را هضم کنم انگار به دنبال کسی ام که دستم را بگیرد اما نیست ....

من حتی دارم زیر قول های خودم میزنم دیگر خودم هم خودم را قبول ندارد از دیگران چه انتظاری میرود؟؟

 

 

:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۲ ، ۱۴:۲۹
Romeo Romeoo

 الان که تنها تر شدم حتی اگر بمیرم کسی نخواهد فهمید حتی خانوادم انها نیز فکر می‌کنند یا دارم درس می‌خوانم یا فیلم میبینم سرم در کار خودمم است و فردای آن رو وقتی مامانم بخواهد با نفرت من را بیدار کند شاید متوجه می‌شود  که من مردم شاید هم نشود او روی شغلش بسیار حساس و جدیست و من آن لحظه از صبح اهمیتی برایش ندارم.

پدرمم که تا ظهر به سمت اتاق من نمی آید...

بردارم؟!! مگه هست؟ اما برای من دیگر عنوان بردار را ندارد اون نیز من را به عنوان خواهر خودت نمی‌داند ولی این قضیه نباید اینقد من را ناراحت کند و قلبم را بخراشد......

رفیق؟ آن هم تمام شد

 

بله من تنهاتر شدم دیگر کسی را نمی‌شناسم که بتوانم به او اعتماد کنم و او نیز به من 

بتوانم بدون آنکه ناراحت شود نگرانش شوم احوالش را جویا شوم مراقبش باشم و از اعتمادم سواستفاده نکند 

 

 

 

 

:)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۴۳
Romeo Romeoo